نماز رزمندگان و همه غریبان

ساخت وبلاگ
بوسه بر دست اهورایی توتو راه زیستن و معرفت را برایم آموختی ای معلم!و یاد تو چونان شراره ای در دلم هماره گرم نگه می دارم تا با گرمی تو راهی شوم!بر وجودت می بالم و تا هستم ثنایت می گویم. تو مرا با آموزشت بنده خویش ساختی که مرادم و همه هستی ام علی بزرگ خود را از بندگان معلم بی بدیلش پیامبر جاویدنام دانستهو تو را می ستایم و می پرستم ای یگانه معلمم!روزت پر فروغ بادشاگرد معلمان ماندگار بخشعلی قنبری 12/2/1403به کانال قنبری در ایتا ، تلگرام و سروش بپیوندید: http://eitaa.com/bang_e_mana http://telegram.me/bang_e_mana http://telegram.me/bang_e_mana نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:03

با پدر در باغ انگوردر روز 22 ماه مبارک رمضال برابر با 14 ماه فروردین سحری را خوردم و ساعت 6 صبح خوابیدم و بعد از مدتی که به خواب عمیق فرو رفتم. در خواب دیدم که با پدر در باغ انگور کار می­‌کنیم و من هم به جاهایی از باغ سر می‌زنم و متوجه شدم که پدر در برخی جاهای باغ صیفی­‌جاتی مانند خربزه کاشته بود. به پدر گفتم: باید به اینها آب دهیم. در فکر آب دادن بودم که پدر گفت: باید بروی منزل تا عصرانه بیاری. گفتم: چشم و با دوچرخه راهی منزل شدم.همین که وارد شدم دیدم همسرم نان‌های سفید اسکویی را آماده می‌کند و پرسیدم: اینها را برای چه آماده می‌کنید؟ گفت: آماده می‌کنم تا ببری برای پدر. گفتم من هم برای این کار آمده‌ام و پدر منتظر است اما تا من آماده رفتن شوم سر و صدای داخل منزل مرا از خواب بیدار کرد. آنچه در این خواب برایم مهم بود اینکه در لحظاتی که با پدر بودم بسیار خوش می‌گذشت و با او به گرمی مشغول صحبت بودم و امورات به خوبی سامان می‌یافتند. امید که در آخرت هم از دستم راضی باشد.قنبری 14 فروردین ماه 1403 موضوعات مرتبط: پدرانه‌ها، زیستانه برچسب‌ها: باغ انگور, پدر, همسر, نان‌ اسکویی نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:57

فطر، جشن ریاضت خوردن، نوشیدن و خوابیدن، همه نیازهای بدن و جزو عادت‌های زیستی ما آدمیان‌اند و رمضان خلاف‌آمدی بر این عادات مکرر است و ما با ورود به این فضا به نوعی دست به کاری هنجارشکنانه می‌زنیم تا در روند عادی زندگی وقفه‌ای ایجاد کنیم و ریاضتی به جسم و جانمان دهیم و نحوه زیست دیگری را تجربه کنیم. عید فطر جشن موفقیت در این زیست جدید است. این زیست چشم‌ها و چشمه‌های نوی در برابر دیدگان ما باز می‌کند. ماه رمضان فرایندی جدید در زندگی و عید فطر فراورده آن است. فراورده جدیدتان مبارک. بخشعلی قنبری ٢٢ فروردین‌ماه، عید سعید فطر ١۴٠٣ به کانال قنبری در ایتا ، تلگرام و سروش بپیوندید:http://eitaa.com/bang_e_manahttp://telegram.me/bang_e_mana http://telegram.me/bang_e_mana نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:57

من ماندم تنهای تنهابا وجود آنکه جناب مولانا از صبر و استقامت بالایی برخوردار بود اما در زمان هایی که در خلوت و تنهایی بسر می برد از صمیم قلب احساس تنهایی شدیدی می کرد و گاه می شد که این تنهایی را با خدا در میان می گذاشت تا اندکی آرام یابد اما همیشه این امکان فراهم نبود به دلیل اینکه روحش به خدی نا آرام بود که نمی توانست با خدایش خلوت کند و یا گاه خدا هم به هر دلیل او را به حال خود وا می نهاد شاید برای اینکه پخته تر شود اما هرچه بود زجر می کشید دلش سخت رنجور می گشت. در تاریخ آورده اند که وقتی حسام الدین از مولانا دور شد مولانا فریاد همی زد که کاش جلال الدین فقط یک لحظه حال او را درک و نیم نگاهی به حال نزار و رخ زرد فرسوده او می کرد تا به عمق اندوه عظیمش پی برد شاید دلش به رخم می آمد و باز می گشت و او را از این بدبختی عظیم نجات می داد اما گو اینکه دل حسام الدین از فولاد زره ساخته شده و وقعی به حال نزار مولانا نمی کرد.کاش به یاد می آورد که چه اندازه فشار روی مولاناست! کاش می دانست کاش!! نمی دانم چر این اندازه زود دردها و رنج های مولانا را از یاد برده است. در حالی که در گذشته نه چندان دور از کوچکترین ناراختی مولانا ناراخت می شد اما اکنون به جایی رسیده است که انگار فردی به نام مولانا روی کره خاکی وجود ندارد و حسام الدین اصلا و ابدا مولانا را نمی شناسد!! اکنون مولانا در تنهایی خویش خاطرات شیرین بودن با حسام الدین را مرور می کند و بر آنها مویه ها می کند و با صدایی که در گلو خفته است فریاد می کشد چرا مرا در این همه مصایب رها کردی و تنها گذاشتی؟ اکنون که به تو سخت نیازمندم رهایم ساختی و مرا پاک از یاد بردی!! مولانا وقتی اینها را مرور می کند به یاد فلورا معشوق آگوستین می افتد که خطاب ب نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:57

سال 1403 سال انتخاب، مبارکبزرگی می­گفت در زندگی باید استعاره ای را برگزید تا به تحقق رسد. زندگی برایمان یک داستان است یا هنر یا ماموریت یا شرافت یا نوع­ دوستی یا یادگیری یا سرمایه گذاری یا رابطه یا موهبت و یا هر چیز دیگر یا همه اینها؟ هرچه باشد باید انتخاب کنیم تا همان انتخاب در زندگی ما تحقق یابد؛ زیرا اندیشیدن به این انتخاب آن را به حقیقت زندگی ما بدل می­ سازد. سال انتخابتان مبارک باد. ارادتمند شما قنبری 1/1/ 1403 (سلام‌. کانال قنبری در ایتا: http://eitaa.com/bang_e_mana ) نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:21

مهرهای ناتمامای کاش خدا در دل آدمیان مهری جز مهر خود راه نمی داد اما شگفتا که خدا این گونه نخواسته و مهر آدمیان به دل آدمی رخنه می کند و آنجا را برای مدتی آشیانه خود می سازد و بعد از مدتی همانند پرندگانی که به سرزمین های دیگر کوچ می کنند و حتا پشت سر خود را نمی نگرند و پاک آنجا را فراموش می کنند، این دل ها رها کرده، وقعی به آن نمی نهند!! گو اینکه ما آدمیان در این زمینه این پرندگان را الگوی خود قرار داده ایم در عین حال که ادعا داریم که اشرف مخلوقاتیم و ما مسلمانان مدعی اطاعت از پیامبری هستیم که وقتی مهر حلیمه سعدیه و فاطمه بنت اسد را در دل گرفت هرگز فراموشان نکرد و نگفت که اکنون پیامبر عالگیر شده ام و مرا چه نیاز به اینان و فرصتی نمانده که به آنان اختصاص دهم؟! اگر چنین می گفت یقین بدانید که این اندازه عالمگیر نمی شد. بله او مانند آن پرندگانی که مدتی همسایه دلداده درختی می شوند و در آن لانه می کنند، نبود که به هنگام هجرت آنجا را پاک از یاد ببرد بلکه حتا آنگاه که با معراج به عرش الاهی رفت این دو بزرگوار را فراموش نکرد و هرگز عشق و مهر اول را از یاد نبرد و آن را به چیزی عوض نکرد. آری او در عشق و مهر اول باور نداشت که عشق های جدید مهرهای نخستین را از بین می برند و تا زنده بود به مهرها و عشق های نخستین در نظر و ذهن و روان و عمل پای بند ماند.نمی دانم چرا در روزگار ما این مهرها و عشق ها بجد گرفته نمی شوند و زود فراموشمان می شود که آن درختی که مهر ما روزگاری روی آن آشیانه کرده بود اصلاً وجود داشت؟ مگر با گذر زمان خوبی ها و بدی ها و مهرها و عشق ها و خاطرات از بین می روند؟ پس چرا حتا نیم نگاهی به پشت سرمان نمی کنیم؟... و خدا را سپاس می گویم که توفیق این را به من داد که چنین نباشم! نیک ب نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:21

هرگز نمیشد باورم هرگز نمیشد باورماین برف پیری بر سرمسنگین نشیند چنینمن بودم و دل بود و میآواز من آوای نیهر گوشه میزد طنیناکنون منم حیرانزعمر رفته سرگردان ای خدای منبا این تن خسته هزارانناله بنشسته در صدای منای عشق نافرجام من رفتی کجاای آرزوی خام من رفتی کجاآن دوره آشفتگیهای تو کوای عمر ناآرام من رفتی کجاتو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحرکه دل خسته ی من در آمد از سینه بدرتو سبکبالی و من اسیر بشکسته پرمتو پر از شوری و من زعالمی خسته ترمتو بخوان تو بخوان به گوش اهل جهانکه خبر شود از شتاب این کاروان نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:21

باور به عمق تنهاییدر تاریخ آورده­اند که مولانا هر زمان فرصت دست می­داد دستی به ساز می­برد و یا از شاگردان ماهرش می­خواست موسیقی بنوازند تا روح مولانا نوازش یابد. در برخی موارد دل مولانا به اوج آسمان ها می­رفت و چون به زمین می می نگریست دلش سخت می گرفت و با همه وجود به اصالت تنهایی در این زنگی واقف می­شد و با همه وجود باور می­کرد که اگر خدا نیم نگاهی به آدمی نکند بحق تنها می­ماند. بر این اساس نامه­ای به حسام­الدین نگاشت که بیشتر از این جلال­الدین را در تنهایی سوزان رها نکند و بازگردد که جلال الدین تاب دوری را ندارد و اگر تا اکنون مانده است برای آن است که خدایش قرمان داده که تحت هر شرایطی تاب آورد تا روزی از راه رسد که حسام بازگشته و با یک دیدار غصه­ها ماه­های قبل از دلت بدر کند. وی در جایی با صراحت گفته بود که به امید دیدار حسام زنده­ام و بعد از آن آرزویی ندارم. بیقرار 16/11/1402 نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:18

جان نثارت ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ماتا مدعی بمیرد از جان فشانی ماگر در میان نباشد پای وصال جانانمردن چه فرق دارد با زندگانی ماترک حیات گفتیم کام از لبش گرفتیمالحق که جای رشک است بر کامرانی ماسودای او گزیدیم جنس غمش خریدیمیا رب زیان مبادا در بی زیانی مادر عالم محبت الفت بهم گرفتهنامهربانی او با مهربانی مادر عین بی‌زبانی با او به گفتگوییمکیفیت غریبی است در بی زبانی ماصد ره ز ناتوانی در پایش اوفتادیمتا چشم رحمت افکند بر ناتوانی ماتا بی‌نشان نگشتیم از وی نشان نجستیمغافل خبر ندارد از بی‌نشانی مااول نظر دریدیم پیراهن صبوریآخر شد آشکارا راز نهانی ماتا وصف صورتش را در نامه ثبت کردیممانند اهل دانش پیش معانی ماتدبیرها نمودیم در عاشقی فروغیکاری نیامد آخر از کاردانی ما نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:18

شب های جلال در دوری حسامدر تاریخ آورده اند که جلال­ الدین پس ار فراق حسام شبی را به راحتی سر در بالش نگذاشت و هماره در اندیشه و اندوه حسام ­الدین مویه می­ کرد و نمی­ دانست که با چه زبانی درد و رنج خوی را با حسام­ الدین در میان گذارد در حالی که ظاهراً حسام­ الدین هیچ سراغی از جلال نمی­ گرفت و گهگاه در برخی درس­ های مولانا خودی نشان می­ داد و آتش درد و رنج مولوی را شعله­ ورتر و استیاق دیدار را دو چندان می­ک رد و در بقیه ایام از دید مولانا به دور بود و به نامه­ های هم جواب نمی­ داد و خدا می­ داند که مولانا چه رنج­ ها که نمی­ برد. شاید حال مولانا را این غزل سوزناک رهی معیری بتواند بازگو کند:دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلمتا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی‌حاصلم؟چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی توچشم امیدم سوی تو وای از امید باطلماز بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختیچون نکهت از آغوش گُل بوی تو خیزد از گِلَملبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش‌فام کو؟وآن مایهٔ آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلمدر کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دلغافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلمدر عشق و مستی داده‌ام بود و نبود خویشتنای ساقی مستان بگو دیوانه‌ام یا عاقلمچون اشک می‌لرزد دلم از موج گیسویی رهیبا آن که در طوفان غم دریا، دلم، دریادلم (رهی معیری) نماز رزمندگان و همه غریبان...ادامه مطلب
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:18