هرگز نمیشد باورم

ساخت وبلاگ

هرگز نمیشد باورم

هرگز نمیشد باورم

این برف پیری بر سرم

سنگین نشیند چنین

من بودم و دل بود و می
آواز من آوای نی

هر گوشه میزد طنین

اکنون منم حیران

زعمر رفته سرگردان

ای خدای من

با این تن خسته هزاران

ناله بنشسته در صدای من

ای عشق نافرجام من رفتی کجا
ای آرزوی خام من رفتی کجا

آن دوره آشفتگیهای تو کو

ای عمر ناآرام من رفتی کجا

تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر

که دل خسته ی من در آمد از سینه بدر

تو سبکبالی و من اسیر بشکسته پرم

تو پر از شوری و من زعالمی خسته ترم
تو بخوان تو بخوان به گوش اهل جهان

که خبر شود از شتاب این کاروان

نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:21