مهرهای ناتمام

ساخت وبلاگ

مهرهای ناتمام

ای کاش خدا در دل آدمیان مهری جز مهر خود راه نمی داد اما شگفتا که خدا این گونه نخواسته و مهر آدمیان به دل آدمی رخنه می کند و آنجا را برای مدتی آشیانه خود می سازد و بعد از مدتی همانند پرندگانی که به سرزمین های دیگر کوچ می کنند و حتا پشت سر خود را نمی نگرند و پاک آنجا را فراموش می کنند، این دل ها رها کرده، وقعی به آن نمی نهند!! گو اینکه ما آدمیان در این زمینه این پرندگان را الگوی خود قرار داده ایم در عین حال که ادعا داریم که اشرف مخلوقاتیم و ما مسلمانان مدعی اطاعت از پیامبری هستیم که وقتی مهر حلیمه سعدیه و فاطمه بنت اسد را در دل گرفت هرگز فراموشان نکرد و نگفت که اکنون پیامبر عالگیر شده ام و مرا چه نیاز به اینان و فرصتی نمانده که به آنان اختصاص دهم؟! اگر چنین می گفت یقین بدانید که این اندازه عالمگیر نمی شد. بله او مانند آن پرندگانی که مدتی همسایه دلداده درختی می شوند و در آن لانه می کنند، نبود که به هنگام هجرت آنجا را پاک از یاد ببرد بلکه حتا آنگاه که با معراج به عرش الاهی رفت این دو بزرگوار را فراموش نکرد و هرگز عشق و مهر اول را از یاد نبرد و آن را به چیزی عوض نکرد. آری او در عشق و مهر اول باور نداشت که عشق های جدید مهرهای نخستین را از بین می برند و تا زنده بود به مهرها و عشق های نخستین در نظر و ذهن و روان و عمل پای بند ماند.

نمی دانم چرا در روزگار ما این مهرها و عشق ها بجد گرفته نمی شوند و زود فراموشمان می شود که آن درختی که مهر ما روزگاری روی آن آشیانه کرده بود اصلاً وجود داشت؟ مگر با گذر زمان خوبی ها و بدی ها و مهرها و عشق ها و خاطرات از بین می روند؟ پس چرا حتا نیم نگاهی به پشت سرمان نمی کنیم؟

... و خدا را سپاس می گویم که توفیق این را به من داد که چنین نباشم! نیک به یاد می آورم که گاه به برخی آدمیانی که مهرشان را در داشتم و دارم زنگ می زنم و صد البته که با ارواح سنگی مواجه می شوم که اگر آن مهرها نبود هرگز نامشان را نه بر زبان که در ذهم آنی تصور هم نمی کردم اما خود اینان شاهدند که چه اندازه در برابر برخوردهای سردشان دم خویش را از گرما نینداخته ام.

زن عمویی دارم که مرا بزرگ کرده است و هرگاه مرند می روم برای دست بوسی اش بشتاب می روم و از روی ماهش بوسه ها می گیرم و همین که به من نگاهی می کند من به آسمانها پرواز می کنم. به علاوه به همه کسانی که روزی مهرشان در دلم بود سر می زنم و یک به یک می یابمشان تا کمترین دین خود را ادا کنم. همین دیروز دوستی را یافتم اه از او نوشتن آموخته بودم بعد از 32 سال یافتمش! اما دریغا کسانی را که مهرشان در دل داریم و شاید آنان نیز چنین باشند دم دستشان و بیخ گوششان حتا سالی یک بار هم یاد نمی کنند! شگفتا آیا اینان گرگ اجل را نمی بینند؟ نمی دانند ما جاودان های این جهان نیستیم!! نمی دانند این گرگ پیر و جوان نمی شناسد؟ عزیزم چرا به مرده ام گریه می کنی اکنون که زنده ام "سلامم را پاسخ گوی" و درِ دلت را بگشا که امروزَ به محبت و مهر تو محتاجم! فردا از آن توباد!

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت !
بگریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت !
بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید،
بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت
شبی به عمر ، گرم خوش گذشت آن شب بود،
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت،
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت !
گشود بس گره آن شب از کارهای بسته ی ما
صبا چو از برِ آن زلف مشک سود گذشت
مراست عکس تو یادآور سفر ، آری
چسان توانم ازین طرفه یادبود گذشت
غمین مباش و میندیش ازین سفر که ترا،
اگرچه بر دل نازک غمی فزود گذشت. (ایرج دهقان)

بخشعلی قنبری 6 فروردین 1403

نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:21