در تاریخ آوردهاند که مولانا هر زمان فرصت دست میداد دستی به ساز میبرد و یا از شاگردان ماهرش میخواست موسیقی بنوازند تا روح مولانا نوازش یابد. در برخی موارد دل مولانا به اوج آسمان ها میرفت و چون به زمین می می نگریست دلش سخت می گرفت و با همه وجود به اصالت تنهایی در این زنگی واقف میشد و با همه وجود باور میکرد که اگر خدا نیم نگاهی به آدمی نکند بحق تنها میماند. بر این اساس نامهای به حسامالدین نگاشت که بیشتر از این جلالالدین را در تنهایی سوزان رها نکند و بازگردد که جلال الدین تاب دوری را ندارد و اگر تا اکنون مانده است برای آن است که خدایش قرمان داده که تحت هر شرایطی تاب آورد تا روزی از راه رسد که حسام بازگشته و با یک دیدار غصهها ماههای قبل از دلت بدر کند. وی در جایی با صراحت گفته بود که به امید دیدار حسام زندهام و بعد از آن آرزویی ندارم. بیقرار 16/11/1402
نماز رزمندگان و همه غریبان...برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 20